روز نهم از ماه ده و... یخبندان
ده روز ولی بود که جان ها می سوخت
نه روز اگر چه در زمستان... اما
از هرم عزاش استخوان ها می سوخت
آن روز تمام خلق در شیون بود
جن و ملک و حور و پری و انسان
آن روز مسیحی و کلیمی حتی
پشت سر هیئت حسینی گریان
یک باره تمام مشت ها وا شد و بعد
تاریکی تاریخ هویدا می شد
یک عده فریب خورده و دنیا دوست
. . . انگار دوباره کوفه بر پا می شد
انگار غروب و عصر عاشورا بود
پر گشت تمام شهر از آتش و دود
با هلهله و سوت و کف و شادی و رقص
شیطان به امید انتقام آمده بود... !
تاریخ پس از کرب و بلا را خواندیم
احوال یکایک امم را ... تنها
... از نسل بنی امیه بر می آید
آتش بزند پرچم عاشورا را
ای کاش که منتقم ز ره باز آید
تا پاره کند خرقه سالوس و ریا
در باورمان هست که بر می گردد
تا باز ســتـاند انــتقام ما را